همه جوره ....
 
لینکستان
 
درباره ما


مهران
با سلام خدمت همه ي بازديدگننده هاي خشگل و خوشمزه! من اين وبلاگ رو در تاريخ 1390/11/08 ايجا د كردم و هدفم جمع آوري جديدترين مطالب انتشار شده در اينترنت هستش.از جمله عكس ، خبر ، داستان ، موزيك ، جك و اسمس و ..... در واقع اين وبلاگ يه وبلاگ تفريحيه و اميدوارم از بودن در اين وبلاگ لذت كافي رو ببريد. هميشه شاداب باشيد و خشگل و از همه مهمتر خوشمزه. با تشكر،مدير وبلاگ ، مهران.
ایمیل : ReMe_love@ymail.com



 

 دستور اعدام این ایرانی ها مستقیما توسط شاهزاده «نایف بن عبدالعزیز آل سعود» وزیر کشور سعودی صادر شده بود. وی بدون اجازه و هماهنگی با «ملک عبدالله بن عبدالعزیز» پادشاه سعودی این کار را کرده است. 

اخبار رسیده از عربستان سعودی حاکی از آن است که رژیم آل سعود 8 تن از هموطنان کشورمان که در زندان شهر "دمام" در شرق سعودی بازداشت بودند را اعدام کرد. 

گفته می شود اعدام این 8 ایرانی بدون هرگونه محاکمه و یا اقدامات لازم قانونی انجام شد. زمان دقیق اعدام این هموطنانمان روز یکشنبه 15/4/2012 بوده اما این خبر تا به این لحظه از ترس واکنش جمهوری اسلامی ایران، توسط رسانه های سعودی محرمانه مانده بود. 

در همین حال یک فعال سیاسی سعودی که خواست نامش فاش نشود، اعلام کرد که علت اعلام نشدن این خبر، اختلاف شدید درون خاندان حاکم سعودی بر سر اجرای حکم اعدام این 8 ایرانی بوده است. 

دستور اعدام این ایرانی ها مستقیما توسط شاهزاده «نایف بن عبدالعزیز آل سعود» وزیر کشور سعودی صادر شده بود. وی بدون اجازه و هماهنگی با «ملک عبدالله بن عبدالعزیز» پادشاه سعودی این کار را کرده است. 

گفتنی است این 8 ایرانی که از هموطنان شهرهای جنوبی کشورمان بوده اند، حدود شش سال پیش در یک لنج ماهیگیری در آب های بین المللی در نزدیکی مرز آبی عربستان سعودی بازداشت شده بودند. 

نام این 8 ایرانی اعدام شده بدین شرح است: 1- شاکر يعقوب إسحاق 2- عادل عبد الباري رضوی 3- سيد جواد موسوي 4- سالم شرهان 5- سعيد حميد عطار 6- صباح عاشور 7- قاسم رضوی 8- يعقوب فارسي نجات.

 

 

 







 امروز می خواهیم در قالب یک تور مجازی سفری به ساختمان مرکزی اپل در Cupertino در کالیفرنیای ایالات متحده آمریکا جایی که انسان های بزرگی در آنجا رفت و آمد می کرده و هنوز هم رفت و آمد می کنند داشته باشیم. خودشان این مقر را MotherShip می نامند. 


 


اپل همیشه به متفاوت بودن و طراحی ها و سبک های مینامالیستی (یعنی در عین سادگی و دور از چیزهای اضافه به زیباترین وکارآمدترین شکل ممکن طراحی و چیده شده اند) معروف است و جدا از این ها استیوجابز در طراحی و ظاهری زیبا بسیار اهمیت می داد. تصاویری توسط Apple Fans و بعضی از کارمندان تهیه و منتشر شده در این سفر مجازی نگاهی به آنها می اندازیم. البته بدلیل قانون شرکت اپل سخت میشه از داخل ساختمان مرکزی عکسی تهیه کرد و به بیرون منتشر کرد بنابراین بعضی از تصاویر قدیمی هستند. 

شروع 

از در ورودی که داخل می شوید با میز پذیرش مواجه می شوید. راهروها و لابی ساختمان مرکزی به صورت بسیار زیبایی طراحی شده ند. یکی از جالبرتین قسمت ها ارتباط دهلیزی (یعنی یک راهرو که بصورت پل ساختمان ها و قسمت ها را به هم وصل می کند) است. که هر راهرو دارای یک سقف تمام شیشه ای است و می توان از روی آن نمایی کلی از داخل لابی و راهرو ها را داشت. 


 


 
 

 

 

بقيه در ادامه مطلب.....

 

 







 اشلی گرین مانکن 25 ساله آمریکایی در یک اظهارنظری جنجال برانگیز گفته است آرزو دارد کریستیان رونالدو بازیکن فوق ستاره رئال مادرید اسپانیا وی را بر روی صحنه شو مدل لباس ، ببیند و برای مدتی او را همراهی کند. 

به گزارش خبرنگار ورزشی زلال نیوز، گرین گفته است مدتها است که دلشیفته رونالدو شده است و دوست دارد در یک دیدار خصوصی بیشتر با وی آشنا شود. 

 

 

 

براساس گزارش العربیه گرین گفته است که از زمان انتقال رونالدو به رئال مادرید اسپانیا اخبار وی را در زمین فوتبال و بیرون از آن پیگیری می کرده است. 

مانکن آمریکایی ، همچنین درباره بازیکن رئال مادرید گفت: " رونالدو خوش روی است و هرکس که وی را ببیند از اون خوشش می آید." 

گرین افزود :"امیدوارم روزی فرا رسد که رونالدو را بر روی صحنه شو مدل لباس ببینم." 

 

 

 







 بازی استقلال – الاتفاق، وقتی بود که استقلالی ها بار دیگر تاریخ ساز شدند. علی پروین، که بی پرده یکی از منفور ترین کاراکترهای قرمز در بین هواداران میلیونی استقلال است، در استادیوم آزادی حاضر شد و نود دقیقه تمام توسط هواداران آبی مورد تشویق قرار گرفت.

 

 

شعارهای ملی در حمایت از خلیج همیشه فارس هر چند دقیقه یک بار به گوش می رسید. اینجا پایان کار نیست. چند هفته بعد، پرسپولیسی ها در اولین بازی خانگی در رقابت های جام باشگاه های آسیا، نود دقیقه تمام علیه “استقلال” شعار دادند تا تکرار مکررات بار دیگر مهر اثبات بر تفاوت فرهنگی هواداران آبی و قرمز، کوبیده باشد! قهرمانی استقلال در جام حذفی و حضوری پر رنگ در کورس قهرمانی لیگ برتر، داغ دل پرسپولیسی ها را تازه کرده! حذف شدن در نیمه نهایی جام حذفی در برابر همین آبی ها، و آن ۴ باخت پیاپی هم حکم باد روی خاکستری است که آتش در دل دارد…

شاید در ده دقیقه سه گل به ثمر رساندن برابر استقلال پر قدرت، برای پرسپولیسی ها افتخار باشد، اما سقف آرزوهای آبی ها سال ها است فراتر از شکست دادن پرسپولیس است! آن چهار برد معروف استقلال، با گل های پی در پی “فرهاد مجیدی” به نوعی استقلالی ها را اشباع کرده! آری، تیمی که دو ستاره به عنوان دو قهرمانی آسیا روی پیراهن خود دارد، حتی به طوفان چند دقیقه ای که در دقایق اضافه ی بازی نیمه نهایی جام حذفی در برابر پرسپولیس به راه انداخت، که با ٣ گل هم همراه بود، ننازید!

اما… نام فرهاد مجیدی برای قرمزها تلخِ تلخ است! آنها از شماره ٧ رویایی استقلالی ها دل خوشی ندارند! از آن گلِ لایی که برابر حقیقی به ثمر رساند، تا آن گل دقایق آخری که باعث شد سکوتی مرگبار نیمی از ایران را فرا بگیرد! فرهاد مجیدی، حالا با پیراهن تیمی دیگر برابر قرمزهای پایتخت قرار می گیرد. هواداران پرسپولیس، که همین چند روز پیش، در برابر چشمان میلیون ها بیننده تلویزیونی داخل و خارج از کشور، با فحاشی علیه داور مسابقه، باعث نیمه تمام ماندن مسابقه و نقره داغ شدن تیم خود شدند، اینبار به سراغ فرهاد مجیدی رفتند!

…فرهاد مجیدی با خونسردی خاصی از زمین بیرون می آید، در برابر فحاشی صد هزار هوادار پرسپولیسی سکوت می کند، پیراهن زرد تیم فعلی را در می آورد، و پیراهن آبی بر تن او نمایان می شود! اوج حرکت فرهاد مجیدی، زمانی است که با انگشتان خود عدد “۴” را به رخ قرمزها می کشد! جواب دندان شکنی برای تمام بی احترامی ها و فحاشی ها! این ۴ رویایی، این ۴ تاریخی!

پرسپولیسی ها در این روزهای تلخ و سیاه، هم از نظر ورزشی در شرایط وحشتناکی هستند و هم از نظر فرهنگی اثبات شده اند! دیگر بیش از این نمک روی زخمشان نمی پاشیم…

 

 

 

 







 جوانی می خواست زن بگیرد به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد و گفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد. 
جوان گفت : شنیده ام قد او کوتاه است. 
پیرزن گفت : اتفاقا این صفت بسیار خوبی است ، زیرا لباس های خانم ارزان تر تمام می شود. 
جوان گفت : شنیده ام زبانش هم لکنت دارد. 
پیرزن گفت : این هم دیگر نعمتی است زیرا می دانید که عیب بزرگ زن ها پرحرفی است اما این دختر چون لکنت زبان دارد پرحرفی نمی کند و سرت را به درد نمی آورد. 
جوان گفت : خانم همسایه گفته است چشمش هم معیوب است. 
پیرزن گفت : درست است ، این هم از خوشبختی هاست که کسی مزاحم آسایش شما نمی شود و به او طمع نمی کند. 
جوان گفت : شنیده ام پایش هم می لنگد و این عیب بزرگی است. 
پیرزن گفت : شما تجربه ندارید ، نمی دانید که این صفت باعث می شود که خانمتان کمتر از خانه بیرون برود و علاوه برسالم ماندن ، هر روز هم از خیابان گردی ، خرج برایت نمی تراشد. 
جوان گفت : این همه کنار ، ولی شنیده ام که عقل درستی هم ندارد. 
پیرزن گفت : ای وای ، شما مردها چقدر بهانه گیر هستید ، پس یعنی می خواستی عروس به این نازنینی ، این یک عیب کوچک را هم نداشته باشد.!!!

 

 

 







 زن نصف شب از خواب بیدار شد و دید که شوهرش در رختخواب نیست و به دنبال او گشت. 

شوهرش را در حالی که توی آشپزخانه نشسته بود و به دیوار زل زده بود و در فکری عمیق فرو رفته بود و 

اشک‌هایش را پاک می‌‌کرد و فنجانی قهوه‌ می‌‌نوشید پیدا کرد … 

در حالی‌ که داخل آشپزخانه می‌‌شد پرسید: چی‌ شده عزیزم که این موقع شب اینجا نشستی؟! 

شوهرش نگاهش را از دیوار برداشت و گفت: 

هیچی‌ فقط اون وقتها رو به یاد میارم، ۲۰ سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات کرده بودیم. یادته ؟! 

زن که حسابی‌ تحت تاثیر قرار گرفته بود، چشم‌هایش پر از اشک شد و گفت: 

آره یادمه.شوهرش ادامه داد: یادته پدرت که فکر می‌کردیم مسافرته ما رو توی اتاقت غافلگیر کرد؟! 

زن در حالی‌ که روی صندلی‌ کنار شوهرش می‌نشست گفت: آره یادمه، انگار دیروز بود! 


مرد بغضش را قورت داد و ادامه داد: یادته پدرت تفنگ رو به سمت من نشونه گرفت و گفت: 

یا با دختر من ازدواج می‌کنی‌ یا ۲۰ سال می‌‌فرستمت زندان آب خنک بخوری؟! 

زن گفت : آره عزیزم اون هم یادمه و یک ساعت بعدش که رفتیم محضر و…! 

مرد نتوانست جلوی گریه‌اش را بگیرد و گفت: اگه رفته بودم زندان امروز آزاد می‌شدم !!! 

 

 

 







 


 

بقيه در ادامه مطلب........

 

 

 







 چند روز به کریسمس مانده بود که به یک مغازه رفتم تا برای نوه ی کوچکم عروسک بخرم. همان جا بود که پسرکی را دیدم که یک عروسک در بغل گرفت و به خانمی که همراهش بود گفت: “عمه جان…” اما زن با بی حوصلگی جواب داد: “جیمی، من که گفتم پولمان نمی رسد!” 
زن این را گفت و سپس به قسمت دیگر فروشگاه رفت. به ارامی از پسرک پرسیدم: “عروسک را برای کی می خواهی بخری؟” با بغض گفت: “برای خواهرم، ولی می خوام بدم به مادرم تا او این کادو را برای خواهرم ببرد.” پرسیدم: “مگر خواهرت کجاست؟” پسرک جواب داد خواهرم رفته پیش خدا، پدرم میگه مامان هم قراره بزودی بره پیش خدا” 
پسر ادامه داد: “من به پدرم گفتم که از مامان بخواهد که تا برگشتنم از فروشگاه منتظر بماند. “بعد عکس خودش را به من نشان داد و گفت: “این عکسم را هم به مامان می دهم تا آنجا فراموشم نکند، من مامان را خیلی دوست دارم ولی پدرم می گوید که خواهرم آنجا تنهاست و غصه می خورد.” 
پسر سرش را پایین انداخت و دوباره موهای عروسک را نوازش کرد. طوری که پسر متوجه نشود، دست به جیبم بردم و یک مشت اسکناس بیرون آوردم. از او پرسیدم: “می خواهی یک بار دیگر پولهایت را بشماریم، شاید کافی باشد!” او با بی میلی پولهایش را به من داد و گفت: “فکر نمی کنم چند بار عمه آنها را شمرد ولی هنوز خیلی کم است ” 
من شروع به شمردن پولهایش کردم. بعد به او گفتم: “این پولها که خیلی زیاد است،حتما می توانی عروسک را بخری!” 
پسر با شادی گفت: “آه خدایا متشکرم که دعای مرا شنیدی!” 
بعد رو به من کرد وگفت: “من دلم می خواهد که برای مادرم هم یک گل رز سفید بخرم، چون مامان گل رز خیلی دوست دارد، آیا با این پول که خدا برایم فرستاده می توانم گل هم بخرم؟” 
اشک از چشمانم سرازیر شد، بدون اینکه به او نگاه کنم، گفتم:” بله عزیزم، می توانی هر چقدر که دوست داری برای مادرت گل بخری.” 
چند دقیقه بعد عمه اش بر گشت و من زود از پسر دور شدم و در شلوغی جمعیت خودم را پنهان کردم. 
فکر آن پسر حتی یک لحظه هم از ذهنم دور نمی شد؛ ناگهان یاد خبری افتادم که هفته ی پیش در روزنامه خوانده بودم: “کامیونی با یک مادر و دختر تصادف کرد دختر در جا کشته شده و حال مادر او هم بسیار وخیم است.” 
فردای آن روز به بیمارستان رفتم تا خبری به دست آورم. پرستار بخش خبر نا گواری به من داد: “زن جوان دیشب از دنیا رفت.” 
اصلانمی دانستم آیا این حادثه به پسر مربوط می شود یا نه، حس عجیبی داشتم. بی هیچ دلیلی به کلیسا رفتم. در مجلس ترحیم کلیسا، تابوتی گذاشته بودند که رویش یک عروسک، یک شاخه گل رز سفید و یک عکس بود...

 

 

 







  

 
 
بقيه در ادامه مطلب.....
 
 
 
 
 
 
 

 







 
 
 
 
 

 

 

 

 

 






صفحه قبل 1 ... 91 92 93 94 95 ... 187 صفحه بعد

CopyRight © 2011 - 2012 hamehjore Group , All Rights Reserved
تمامی حقوق متن ها، تصاویر مربوط به این سایت می باشد و استفاده از آن ها با لینک دادن به سایت مجاز می باشد.