همه جوره ....
 
لینکستان
 
درباره ما


مهران
با سلام خدمت همه ي بازديدگننده هاي خشگل و خوشمزه! من اين وبلاگ رو در تاريخ 1390/11/08 ايجا د كردم و هدفم جمع آوري جديدترين مطالب انتشار شده در اينترنت هستش.از جمله عكس ، خبر ، داستان ، موزيك ، جك و اسمس و ..... در واقع اين وبلاگ يه وبلاگ تفريحيه و اميدوارم از بودن در اين وبلاگ لذت كافي رو ببريد. هميشه شاداب باشيد و خشگل و از همه مهمتر خوشمزه. با تشكر،مدير وبلاگ ، مهران.
ایمیل : ReMe_love@ymail.com



 

  


حوالی ظهر روز پنج شنبه (15 تیر)، مردمی که از میدان شلوغ تقسیم در شهر اسلامبول ترکیه میگذشتند، مردی لخت را دیدند که بر روی مجسمه آتاتورک نشسته بود و به سوی وی که علی رغم حضور پلیس و پرتاب اشیاء به سوی وی، حاضر به پایین آمدن از روی مجسمه جمهوریت نبود، حمله ور شدند. 


 


به گزارش ایران ناز در این میان دخالت پلیس ترکیه مانع از آن شد که به این مرد آسیبی برسد و پس از دقایقی پلیس موفق شد وی را پایین بیاورد و به اداره پلیس منتقل کند. 


 


براساس گزارش روزنامه حریت ترکیه در اداره پلیس مشخص شد که نام این مرد محمد م. و اهل آذربایجان ایران بوده و تحت تأثیر مواد مخدر دست به این عمل زده است! 


 
 

 

 







 عکاس خوش ذوقی آمریکایی از پرنده ای عکس گرفت که سبیلش شبیه سبیل این نقاش معروف است. توجه کاترین لسکو در باغ وحش شهر محل سکونتش، میلواکی، به این پرنده جلب شد. 

سالوادور دالی دوباره پیدا شد. 

عکاس خوش ذوقی آمریکایی از پرنده ای عکس گرفت که سبیلش شبیه سبیل این نقاش معروف است. توجه کاترین لسکو در باغ وحش شهر محل سکونتش، میلواکی، به این پرنده جلب شد. 

این پرنده که از خانواده پرستوهای دریایی است و « اینکا» نام دارد. 



 

 

 







 در پارک ملت برای تهیه بزرگترین ساندویچ شتر مرغ دنیا - جهت ثبت در کتاب رکوردها – مراسمی برپا شد. 
ولی ملت نرده ها را شکستند و ساندویچ روغارت کردند. 
آیا این عمل در نتیجه گرسنگیست؟ 
نه بلکه در نتیجه نابود شدن فرهنگ اجتماعی و شخصیت فردی است. زیرا افراد حاضر در پارک ملت نه گرسنه بودند، نه محتاج و نه بیسواد. 

این هم عکس معنادار رویترز و مقاله مضحکی که برایمان نوشتند: 









 
 



یک بیلبورد بسیار جالب، زیبا و خلاقانه به مناسبت ماه رمضان 

در این بیلبورد روزها فقط ظروف مشخص است و با تاریک شدن هوا و نزدیک شدن به وقت افطار غذاهای داخل ظروف هم نمایان می شود!  

 

تبلیغ یک آژانس هوایی به مناسبت ماه مبارک 

 

گوشی آیفون 

 

پوستر با شعار حمایت از فقیران و بیچارگان 


 

تبلیغ شرکت تی ای دیتا به مناسبت ماه مبارک رمضان 

 



 

 







 می دونين چطوری ميشه خانمها رو توی سنين مختلف با توپها مقايسه كرد؟ 

يه خانم توی سن ۱۸ سالگی مثل توپ فوتباله... ۲۲ نفر دنبالش هستن 

توی سن ۲۸ سالگی مثل توپ هاكيه... ۱۰ نفر دنبالش هستن 

توی سن ۳۸ سالگی مثل توپ گلفه... ۱ نفر دنبالشه 

توی سن ۴۸ سالگی مثل توپ پينگ پنگه... ۲ نفر هی از خودشون دورش می كنن و به طرف مقابل پاسش ميدن 

توی سن ۵۸ سالگی مثل توپ جنگيه... كسی جرات نمی كنه از ۱۰ متريش رد بشه..

 

 







 

 

 







 چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها، افراد زیادی اونجا نبودن، ۳نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا ۶۰-۷۰ سالشون بود. 

ما غذامون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتا ۳۵ ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه گوشیش زنگ خورد، البته من با اینکه بهش نزدیک بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش رو نشنیدم، بگذریم شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن و بعد از اینکه صحبتش تمام شد رو کرد به همه ماها وبا خوشحالی گفت که خدا بعد از ۸ سال یه بچه بهشون داده و همینطور که داشت از خوشحالی ذوق میکرد رو کرد به صندوق دار رستوران و گفت این چند نفر مشتریتون مهمونه من هستن میخوام شیرینیه بچم رو بهشون بدم… 

به همشون باقالی پلو با ماهیچه بده… خوب ما همه گیمون با تعجب و خوشحالی داشتیم بهش نگاه میکردیم که من از روی صندلیم بلندشدم و رفتم طرفش، اول بوسش کرد م و بهش تبریک گفتم و بعد بهش گفتم ما قبلا غذا مون روسفارش دادیم و مزاحم شما نمیشیم، اما بلاخره با اسرار زیاد پول غذای ما و اون زن و شوهر جوانو اون پیره زن پیره مرد رو حساب کرد و با غذای خودش که سفارش داده بود از رستوران خارج شد. 

خب این جریان تا این جاش معمولی و زیبا بود، اما اونجایی خیلی تعجب کردم که دیشب با دوستام رفتیم سینما که تو صف برای گرفتن بلیط ایستاده بودیم، ناگهان با تعجب همون پسر جوان رو دیدم که با یه دختر بچه ۴-۵ ساله ایستاده بود تو صف، از دوستام جدا شدم و یه جوری که متوجه من نشه نزدیکش شدم و باز هم با تعجب دیدم که دختره داره اون جوان رو بابا خطاب میکنه… 

دیگه داشتم از کنجکاوی میمردم، دل زدم به دریا و رفتم از پشت زدم رو کتفش، به محض اینکه برگشت من رو شناخت، یه ذره رنگ و روش پرید،اول با هم سلام و علیک کردیم بعد من با طعنه بهش گفتم، ماشالله از ۲-۳ هفته پیش بچتون بدنیا اومدو بزرگم شده، همینطور که داشتم صحبت میکردم پرید تو حرفم گفت، داداش او جریان یه دروغ بود، یه دروغ شیرین که خودم میدونم و خدای خودم. 

دیگه با هزار خواهشو تمنا گفت… اون روز وقتی وارد رستوران شدم دستام کثیف بود و قبل از هر کاری رفتم دستام رو شستم، همینطور که داشتم دستام رو میشستم صدای اون پیرمرد و پیر زن رو شنیدم البته اونا نمیتونستن منو ببینن که دارن با خنده باهم صحبت میکنن، پیرزن گفت کاشکی می شد یکم ولخرجی کنی امروز یه باقالی پلو با ماهیچه بخوریم… الان یه سال میشه که ماهیچه نخوردم… پیر مرده در جوابش گفت، ببین امدی نسازیها قرار شد بریم رستوران و یه سوپ بخریم و برگردیم خونه اینمفقط بخاطر اینکه حوصلت سر رفته بود، من اگه الان هم بخوام ولخرجی کنم نمیتونم بخاطر اینکه ۱۸ هزار تومان بیشتر تا سر برج براموننمونده، همینطور که داشتن با هم صحبت میکردن اون کسی که سفارش غذا رو میگیره اومد سر میزشون و گفت چی میل دارین، پیرمردههم بیدرنگ جواب داد، پسرم ما هردومون مریضیم اگه میشه دو تا سوپ با یه دونه از اون نونای داغتون برامون بیار، من تو حالو هوای خودم نبودم همینطور آب باز بود و داشت هدر میرفت، تمام بدنم سرد شده بود احساس کردم دارم میمیرم، رو کردم به اسمون و گفتم خدا شکرت فقط کمکم کن، بعد اومدم بیرونیه جوری فیلم بازی کردم که اون پیر زنه بتونه یه باقالی پلو با ماهیچه بخوره همین. ازش پرسیدم که چرا دیگه پول غذای بقیه رو دادی ماهاکه دیگه احتیاج نداشتیم، گفت داداشمی، پول غذای شما که سهل بود من حاضرم دنیای خودم و بچم رو بدم ولی آبروی یه انسان رو تحقیر نکنم، این و گفت و رفت… 

یادم نمیاد که باهاش خداحافظی کردم یا نه، ولی یادمه که چند ساعت روی جدول نشسته بودم و به در و دیوار نگاه میکردم و مبهوت بودم… واقعا راسته که خدا از روح خودش تو بدن انسان دمید...

 







 کمال الملک —–> محمد غفاری 
مارک تواین —–> ساموئل لنگهورن کلمنس 
میرزاده عشقی —–> سید محمدرضا کردستانی 
سیمین بهبهانی —–> سیمین خلیلی 
امیر کبیر —–> تقی فراهانی 
ذبیح الله منصوری —–> ذبیح الله حکیم الهی دشتی 
م. امید —–> مهدی اخوان ثالث 
شهریار —–> محمدحسین بهجت تبریزی 
حافظ —–> شمس الدین محمد شیرازی 
چارلی چاپلین —–> سِر چارلز اسپنسر چاپلین 
پروین اعتصامی —–> رخشنده اعتصامی 
صائب تبریزی —–> میرزا محمد علی 
سلمان فارسی —–> روزبه 
ستارخان —–> ستار قره‌داغی 
میرداماد —–> میر برهان‌الدین محمدباقر استرآبادی 
باقرخان —–> باقر تبریزی 
نسیم شمال —–> سید اشرف‌الدین گیلانی 
جبار باغچه بان —–> میرزا جبار عسگرزاده 
بدیع الزمان فروزانفر —–> محمدحسین بشرویه‏ای 
چه گوارا —–> ارنستو رافائل گوارا دلاسرنا 
سعدی —–> مُصلِح الدین مُشرف بن عَبدُالله 
عزیز نسین —–> مَحمَت نُصرَت 
آتا تورک —–> مصطفی کمال پاشا 
ولتر —–> فرانسوا ماری آروئ 
بودا —–> سیدارتا گوتما 
بیل کلینتون —–> ویلیام جفرسون بلایت سوم 
سیمون بولیوار —–> سیمون لوسی ارنستین ماری 
پله —–> ادسون آرانتس دوناسیمنتو 
نیما یوشیج —–> علی اسفندیاری 
افلاطون —–> آریستو کلس 
گلاب آدینه —–> گلاب مستعان 
شیرین بینا —–> شیرین صدق گویا 
مادر ترزا —–> آگنس گوک بژازین 
بزرگ علوی —–> مجتبی علوی 
نادره —–> حمیده خیر آبادی 
تیتو —–> جوزپ بروز 
ثریا قاسمی —–> مولود ملاقاسم 
جان وین —–> ماریون موریسون 
ایرج راد —–> اکبر حسنی راد 
سیروس گرجستانی —–> علی اکبر محمدزاده گرجستانی 
استالین —–> یوسف ویساریونوویچ ژوگاشویلی 
سولات سار —–> پل پوت 
فروزان —–> پروین خیر بخش 
گوهر مراد —–> غلامحسین ساعدی 
ر . اعتمادی —–> رجبعلی اعتمادی 
م .. الف . به آذین —–> محمود اعتمادزاد 
ملکه الیزابت —–> الیزابت الکساندرا مری ویندسور 
ایرج —–> حسین خواجه امیری 
پرویز یاحقی —–> پرویز صدیقی پارسیابوعمار —–> یاسر عرفات 
ماکسیم گورکی —–> آلکسی ماکسیموویچ پِشکوف 
ملک الشعرا —–> محمدتقی بهار 
عبدالکریم سروش —–> حسین حاج فرج الله دبّاغ 
کیتارو —–> ماسانورى تاکاهاشى 
تروتسکی —–> لو داویدوویچ برونشتاین 

 







  
 
 
 
 
 

 







  
 
 
 
 
 
 
 

 

 






صفحه قبل 1 ... 40 41 42 43 44 ... 187 صفحه بعد

CopyRight © 2011 - 2012 hamehjore Group , All Rights Reserved
تمامی حقوق متن ها، تصاویر مربوط به این سایت می باشد و استفاده از آن ها با لینک دادن به سایت مجاز می باشد.