همه جوره ....
 
لینکستان
 
درباره ما


مهران
با سلام خدمت همه ي بازديدگننده هاي خشگل و خوشمزه! من اين وبلاگ رو در تاريخ 1390/11/08 ايجا د كردم و هدفم جمع آوري جديدترين مطالب انتشار شده در اينترنت هستش.از جمله عكس ، خبر ، داستان ، موزيك ، جك و اسمس و ..... در واقع اين وبلاگ يه وبلاگ تفريحيه و اميدوارم از بودن در اين وبلاگ لذت كافي رو ببريد. هميشه شاداب باشيد و خشگل و از همه مهمتر خوشمزه. با تشكر،مدير وبلاگ ، مهران.
ایمیل : ReMe_love@ymail.com



 

 پنجمین کنفرانس سالوی که در اکتبر 1927 / مهر 1306 در بروکسل بلژیک برگزار شد، میزبان بزرگ‌ترین فیزیک‌دانان آن روزگار بود و عکس دسته‌جمعی این گروه، مشهورترین عکس دنیای فیزیک لقب گرفته است. 

موسسه بین‌المللی فیزیک و شیمی سالوی (Solvay) در سال 1912 در بروکسل بلژیک و پس از برگزاری نخستین کنفرانس بین‌المللی سالوی در 1911 تاسیس شد. 

این موسسه در نیمه اول قرن بیستم بسیار مشهور بود و کنفرانس‌های بین‌المللی آن که هر چند سال یک‌بار برگزار می‌شد، شاهد دستاوردهای بسیار بزرگی بود. مشهورترین این کنفرانس‌ها، پنجمین کنفرانس سالوی بود که در اکتبر 1927 / مهر 1306 با موضوع الکترون‌ها و پروتون‌ها برگزار شد. 

از 29 نفر فیزیک‌دان حاضر در کنفرانس، 17 نفر برنده جایزه نوبل شده بودند یا در سال‌های بعد از کنفرانس برنده این جایزه شدند. موضوع این کنفرانس، بحث و بررسی در مورد نظریه کوانتومی بود که به‌تازگی ارایه شده بود. 

این تصویر که همیشه نسخه سیاه و سفید آن دست به دست می‌چرخید، به تازگی رنگ‌آمیزی شده و جلوه‌ای دیگر یافته است. 


 


حاضران در عکس، از راست به چپ از این قرارند: 

ردیف سوم (ایستاده): لئون بریلوئین - رالف فاولر - ورنر هایزنبرگ (نوبل فیزیک 1932/1311) - ولفگانگ پائولی (نوبل فیزیک 1945/1324) - ژولز امیل ورشافلت - اروین شرودینگر (نوبل فیزیک 1933/1312)- تئوفیل دی‌داندر-ادوارد هرزن - پل اهرنفست- امیل هنریوت- آگوست پیکارد. 

ردیف دوم: نیلز بوهر (نوبل فیزیک 1922/1301) - مکس بورن (نوبل فیزیک 1954/1333) - لوییس دی‌بروگلی (نوبل فیزیک 1929/1308) - آرتور کامپتون (نوبل فیزیک 1927/1306) - پل دیراک (نوبل فیزیک 1933/1312) - هنریک کرامرز - ویلیام براگ (نوبل فیزیک 1915/1294) - مارتین نادسن - پیتر دبیه (نوبل شیمی 1936/1315) 

ردیف اول: اوون ریچاردسون (نوبل فیزیک 1928/1307) - چارلز ویلسون (نوبل فیزیک 1927/1306) - چارلز گویه - پل لانگه‌وین - آلبرت اینشتین (نوبل فیزیک 1921/1300) - هنریک لورنتز (نوبل فیزیک 1902/1281) - ماری کوری (نوبل فیزیک 1903/1282 و نوبل شیمی 1911/1290) - مکس پلانک (نوبل فیزیک 1918/1297) - اروینگ لنگ‌مویر (نوبل شیمی 1932/1311)

 

 







 روز خانم مسنی با یک کیف پر از پول به یکی از شعب بزرگترین بانک 
کانادا مراجعه نمود و حسابی با موجودی 1 میلیون دلار افتتاح کرد. سپس به 
رئیس شعبه گفت به دلایلی مایل است شخصاً مدیر عامل آن بانک را ملاقات کند 
و طبیعتاً به خاطر مبلغ هنگفتی که سپرده گذاری کرده بود، تقاضای او مورد 
پذیرش قرار گرفت. قرار ملاقاتی 
با مدیر عامل بانک برای آن خانم ترتیب 
داده شد. 
پیرزن در روز 
تعیین شده به ساختمان مرکزی بانک رفت و به دفتر مدیر عامل 
راهنمائی شد. مدیر عامل به گرمی به او خوشامد گفت و دیری نگذشت که آن دو 
سرگرم گپ زدن پیرامون موضوعات متنوعی شدند. تا آنکه صحبت به حساب بانکی 
پیرزن رسید و مدیر عامل با کنجکاوی پرسید راستی داستان این پول زیاد 
چیست؟ آیا به تازگی به شما ارث رسیده است. زن در پاسخ گفت خیر، این پول 
را با پرداختن به سرگرمی مورد علاقه ام که شرط بندی است، پس انداز کرده 
ام. پیرزن ادامه داد و از آنجائی که این کار برای من به عادت بدل شده 
است، مایلم از این فرصت استفاده کنم و شرط ببندم که فردا شما شرت 
قرمز مي پوشيد! 
مدیر عامل با شنیدن آن پیشنهاد بی اختیار به خنده افتاد و مشتاقانه پرسید 
مثلاً سر چه مقدار پول؟ زن پاسخ داد 20 هزار دلار و اگر موافق هستید، من 
فردا ساعت 10 صبح با وکیلم در دفتر شما حاضر خواهم شد تا در حضور او شرط 
بندی مان را رسمی کنیم و سپس ببینیم چه کسی برنده است. مرد مدیر عامل 
پذیرفت و از منشی خود خواست تا برای فردا ساعت 10 صبح برنامه ای برایش 
نگذارد. 
روز بعد درست سر ساعت 10 صبح آن خانم به همراه مردی که ظاهراً وکیلش بود 
در محل دفتر مدیر عامل حضور یافت. 
پیرزن بسیار محترمانه از مدیر عامل خواست کرد که در صورت امکان 
شلوار خود 
را پايين بكشد. 
مرد مدیر عامل که مشتاق بود ببیند سرانجام آن جریان به کجا ختم می شود، 
با لبخندی که بر لب داشت به درخواست پیرزن عمل کرد. بله، شرت مدير عامل 
سبز راه راه بود! 
وکیل پیرزن با دیدن آن صحنه عصبانی و آشفته حال شد. مرد مدیر عامل که 
پریشانی او را دید، با تعجب از پیرزن علت را جویا شد. 
پیرزن پاسخ داد من با این مرد سر 100 هزار دلار شرط بسته بودم که کاری 
خواهم کرد تا مدیر عامل بزرگترین بانک کانادا در پیش چشمان ما شلوار خود 
را پايين بكشد...

 

 







 در اولین نگاه شاید تصور کنید صحنه‌ای از یک فیلم تخیلی است. 

ولی این گودال عظیم که آتش در آن شعله ور است در دل صحرای کاراکوم واقع شده است و 
در حقیقت دهانه آتش فشانی است که 40 سال پیش به دلیل فعل و انفعالات 
زمینی به وجود آمده و شعله‌های آتش از همان زمان تا کنون در آن شعله ور 
است. 

این گودال که در ترکمنستان واقع شده است ، افراد محلی آن را "دری به سوی جهنم" می‌نامند. 


 

 







 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

 

 

 







  


سه پرستار کودک ‌آزار، پسر بچه‌‌های خردسال را برای جنگیدن با هم به جان یکدیگر می ‌انداختند و بالاخره توسط پلیس دستگیر و روانه زندان شدند. 

یکی از عمده ترین جرائم موجود در نظام پزشکی آمریکا، تخلفات مربوط به عملکرد پرستاران است که هر ساله، پرونده های زیادی را در دستگاه قضایی این کشور تشکیل می دهد. یکی از اتفاقاتی که طی روزهای اخیر بار دیگر این جامعه را مورد انتقاد شدید قرار داده، ماجرای مربوط به دستگیری سه پرستار زن است. 

این سه پرستار کودک ‌آزار، پسر بچه‌‌های خردسال را برای جنگیدن با هم به جان یکدیگر می ‌انداختند و بالاخره توسط پلیس دستگیر و روانه زندان شدند. 

فاجعه این کودک ‌آزاری زمانی فاش شد که یکی از پرستار‌ها به دلایلی نامعلوم از سوی پلیس دستگیر شد و مأموران هنگام بررسی تلفن همراه وی، دیدند که صحنه جنگ دو کودک سه ساله در آن ضبط شده است. تصاویر نشان می ‌داد که چگونه این سه پرستار با نام‌‌ های «تیانا هریس» ۱۹ ساله، «استفانیا میرز» ۲۱ ساله و «لیزا پارکر» ۴۷ ساله سعی دارند بچه‌‌ هایی را که مسئولیت نگهداری ‌شان با آنهاست به جنگ با یکدیگر تشویق کنند. 

به گزارش باشگاه خبرنگاران،این صحنه بسیار ناراحت‌ کننده‌ در فیلم، خوشحالی و لذت سه پرستار را از تماشای جنگ وحشیانه دو پسر بچه سه ساله به نمایش می‌گذاشت. هر سه پرستار، بچه‌‌ ها را تشویق می ‌کردند که محکم ‌تر مشت ‌شان را بر سر و صورت یکدیگر بکوبند و در این میان یکی از کودکان، وحشت ‌زده‌ شروع به گریه و درخواست کمک می‌ کند و سعی دارد دو پسر در حال جنگ را از یکدیگر جدا کند. 

علی رغم اصرار رسانه ها، پلیس تاکنون از انتشار این تصاویر هولناک خودداری کرده است.

 

 







 


کاترینا هوج ۲۲ ساله اهل یکی از شهرهای حومه لندن ، یک سرباز زن ارتش انگلیس است که در عراق خدمت کرده است و بصورت نیمه وقت هم بعنوان مدل مشغول بکار است. او در نتیجه یکی از کارهای شجاعانه خود در رابطه با گرفتن یک خرابکار ، موفق به دریافت نشان شجاعت شد. وی در سال ۲۰۱۲ به عنوان ملکه زیبایی انگلیس انتخاب شد و مردم به او جذاب ترین سرباز دنیا لقب داده اند. 


 

 







 معمولا خبرها مربوط به زیباترین ها و بهترین هاست. اما اخیرا در شهر بیل بائو اسپانیا مسابقه ای اجرا شد که هدف آن انتخاب زشت ترین شکلک بود و شرکت کنندگان در آن با ایجاد شکلک های مختلف سعی در بردن این رقابت داشتند. 
از هر شرکت کننده خواسته میشد تا در مقابل هیات داوران زشت ترین شکلک ممکن را اجرا کند. چپ کردن چشمها، ایجاد بینی خوکی شکل کج و معوج کردن دهان و لبها و زبان از بیشترین حرکاتی بود که توسط شرکت کننده ها به اجرا درآمد. برای بسیاری از شرکت کننده ها شکلک ها یکسان بود و نتایح رضایت بخشی در بر نداشت. 
این برنامه در بزرگترین فستیوال تابستانه این شهر برگزار شد، جشنواره ای ۹ روزه که اولین بار از سال ۱۹۷۸ در این شهر جشن گرفته شده است. 
برنده این مسابقه دختر جوانی بود که به طرز وحشتناکی سفیدی چشمهایش را به نمایش گذاشته بود و زبانش را تاحد ممکن به صورت عمودی در دهانش چرخانده بود. 


برنده این دوره از مسابقات 


 
نفر دوم 
 
نفر سوم 

 

 







  

 

 

 

 

 

 

 

 







 ایستاده‌ام توی صف ساندویچی که ناهار امروزم را سرپایی و در اسرع وقت بخورم و برگردم شرکت. 
از مواقعی که خوردن، فقط برای سیر شدن است و قرار نیست از آن چیزی که می‌جوی و می‌بلعی لذت ببری، بیزارم. 
به اعتقاد من حتی وقتی درب باک ماشین را باز می‌کنی تا معده‌اش را از بنزین پر کنی، 
ماشین چنان لذتی می‌برد و چنان کیفی می‌کند که اگر می‌توانست چیزی بگوید، حداقلش یک "آخیش!" یا "به به!" بود. 
حالا من ایستاده‌ام توی صف ساندویچی،‌ فقط برای این که خودم را سیر کنم و بدون آخیش و به به برگردم سر کارم. 

نوبتم که می‌شود فروشنده با لبخندی که صورتش را دوست داشتنی کرده سفارش غذا را می‌گیرد 
و بدون آن که قبضی دستم بدهد می‌رود سراغ نفر بعدی. می‌ایستم کنار، زیر سایهء یک درخت 
و به جمعیتی که جلوی این اغذیه فروشی کوچک جمع شده‌اند نگاه می‌کنم، 
که آیا اینها هم مثل من فقط برای سیر شدن آمده‌اند یا واقعا از خوردن یک ساندویچ معمولی لذت می‌برند. 
آقای فروشندهء خندان صدایم می‌کنم و غذایم را می‌دهد، بدون آن که حرفی از پول بزند. 

با عجله غذا را، سرپا و زیر همان درخت، می‌خورم. انگار که قرار است برگردم شرکت و شاتل هوا کنم، 
انگار که اگر چند دقیقه دیر برسم کل پروژه‌های این مملکت از خواب بیدار و بعدش به اغما می‌روند. 
می‌روم روبروی آقای فروشندهء خندان که در آن شلوغی فهرست غذا به همراه اضافاتی که خورده‌ام را به خاطر سپرده است. 
می‌شود ٧٢٠٠ تومان. یک ١٠ هزار تومانی می‌دهم و منتظر باقی پولم می‌شوم. ٣٠٠٠ هزار تومان بر می‌گرداند. 
می‌گویم ٢٠٠ تومانی ندارم. می‌گوید اندازهء ٢٠٠ تومان لبخند بزن! خنده‌ام می‌گیرد. 
خنده‌اش می‌گیرد و می‌گوید: "این که بیشتر شد. حالا من ١٠٠ به شما بدهکارم!" 
تشکر و خداحافظی می‌کنم و موقع رفتن با او دست می‌دهم. 

انگار هنوز هم از این آدم‌ها پیدا می‌شوند، آدم‌هایی که هنوز معتقدند لبخند زدن زیبا و لبخند گرفتن ارزشمند است. 
لبخند زنان دستانم را می‌کنم توی جیبم و آهسته به سمت شرکت بر می‌گردم و توی راه بازگشت آرام زیر لب می‌گویم: "آخیش! به به! 

 







 ترجیح می دهم حقیقتی مرا آزار دهد، تا اینکه دروغی آرامم کند . 

.................................................................. 

تنها دو روز در سال هست که نمیتونی هیچ کاری بکنی! 
یکی دیروز و یکی فردا . 

.................................................................. 

خوبی بادبادک اینه که 
می‌دونه زندگیش فقط به یک نخ نازک بنده 
ولی بازم تو آسمون می‌رقصه و می‌خنده . 

.................................................................. 

با کسی زندگی کن که مجبور نباشی 
یه عمر برای راضی نگه داشتنش فیلم بازی کنی . 


بقیه در ادامه مطلب....






صفحه قبل 1 ... 26 27 28 29 30 ... 187 صفحه بعد

CopyRight © 2011 - 2012 hamehjore Group , All Rights Reserved
تمامی حقوق متن ها، تصاویر مربوط به این سایت می باشد و استفاده از آن ها با لینک دادن به سایت مجاز می باشد.